یکسال و یک ماهگی فندق و خواهر شوهر شدن مامان............
سلام سلام صد تا سلام
پست یکسال و یک ماهگیت از دستمون در رفت پارسایی و حسابی دیر شد
خب حق بده به مامان اخه کلی سرم شلوغ بود ..خواهر شوهر شدم بالاخره چیز کمی نیست که
این چند وقت من و پارسا خوب برا خودمون گشتیما خوووووووووووب
و البته کلیم بهمون خوش گذشت
خداروشکر مراسمه خواستگاری و بله برون و عقد کنونه دایی جون به بهترین شکل برگزار شد و پارسای من صاحب یه زندایی خوشگل و مهربون شد
ایشاالله دامادیه خودت و ببینم مامان جون
از همین جا به داداشم و زن داداشه عزیزم تبریک میگم دوباره انشاالله خوشبخت بشن و به پای هم پیر شن.....
و اما پارسای من تو این مدت حسابی بزرگ شده ماشاالله
لاغر شده و قد کشیده
راه رفتنش که عالی میدووه برا خودش
دیگه تو پارک برا خودش این ور و اون ور میره و عاشقه سرسره بازیه.دیگه به نظرش تاب واسه بچه کوچولوهاست زیاد سراغش نمیره
غذاش و خودش دوست داره بخوره و البته ماست رو با انگشتش میخوره فقط
وقتی میمی میخواد میاد جلو و لباش و تند تند به هم میزنه یعنی میمی میخوام
وقتی پیپی میکنه کهنش و برمیداره و پشت در دستشویی وای میسته تا من برم و بشورمش
البته با پوشک مخالفه و بصورت ایستاده پوشکش میکنیم
ارتباطش با بچه ها عالیه و تا یه بچه میبینه انگار دنیا رو بهش دادن ذوق میکنه بچم
کلی برامون تعریف میکنه البته خارجکی بچم خارجیه
عاشق اب خوردنه اینقد که اب میخوره غذا نمیخوره
از زمین که میخواد پاشه چون من اکثرا میگم یا علی تا پامیشه میگه(ااا)
عاشق طلاست و تا میبینه من طلا انداختم میاد و میگیره و میگه دستم کن عکسش و میزارم
تو مراسم عقد داییشم کلی رقصید بچم و سنگ تموم گذاشت.
فدای پسر همه چی تمومم بشم من
انشاالله همه ی دختر پسرامون خوشبخت بشن و زندگیشون شیرین باشه مخصوصا داداش و زن داداش گلم.
براتون بهترین ها رو ارزو میکنم..