محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

پسملی قند عسلی

3رویداد مهم زندگی محمد پارسا..........

1393/3/8 2:25
780 بازدید
اشتراک گذاری

سلام تپل خان..........

اخیش خدایی هیج جا مثل خونه ی خود ادم نمیشه این حرفیه که من و بابا بعد از اینکه یک هفته خونه ی بابا روح الله و بعدش یک هفته خونه ی بابایی رضا میمونیم و برمیگردیم میزنیم اینجور ادمای قدر شناسی هستیم من و بابا....خلاصه امشب بعد از مدت ها اومدیم خونه ی خودمون خدا فردارو به خیر بگذرونه چون شما حسابی ددر دودوری شدی و اصلا از خونه ی خلوت خوشت نمیاد.

 

 

مامانی این ماهی که گذشت برای من خیلی ماه شیرینی بود عشقم اخه نشونه های بزرگ شدنت و بیشتر دیدم و بیشتر برات ذوق کردم.

 

مامانی این ماه حسابی شیرین شدی و کلی خاطر خواه پیدا کردی از همسایه ها بگیر که هر روز میان و میبیننت(همسایه های مامانیا رو میگم) تا فامیلا که بهم میسپرن برات صدقه کنار بزارم خاله زینب و که دیگه نگو تو این یک هفته حسابی چلوندت.

 

تو ماشین که میشینیم همینجور که رو پای من نشستی نگات و میندازی به بابا و چشم ازش بر نمیداری بابا که حرف میزنه نیشت بازمیشه و براش میخندی خیلی برام جالبه این کارت مامان بعدا عکس میگیرم و برات میزارم این روزا کار من شده شمار و بیرون بردن هر روز با بابا میبریمت پارک و شما کلی تاب بازی میکنی....

 

و اما 3 رویداد مهم زندگی پسری من اینه که:

 

1)پسریه من غذا خور شد......

مامانی روز بیست و سه اردیبهشت به یمن تولد حضرت علی غذای کمکی رو برات  یک هفته زودتر شروع کردیم من و بابا با کلی ذوق برات فرنی درست کردیم و کلی دوربین اماده کردیم و شروع کردیم به دادن غذا به جنابعالی اولین قاشق رو ک دهنت گذاشتیم  قیافت عین کسایی که دارن لیمو ترش میخورن شد و با خوردن قاشقای بعدی شروع کردی به اوق زدن که ما بیخیالش شدیم چند روز اول ب همین منوال گذشت  و من هر روز کارم شده بود فرنی و حریره درست کردن به پیشنهاد دوستان برات سرلاک خریدیم که واکنشت برا سرلاکم همونطور بود کم کم شروع کردم و برات سوپ درست کردم که خداروشکر انگاری سوپ و بهتر میخوری و کلا اینکه غذای سفره مثل برنج و خورشت و دوست داری و میخوری ولی غذایی که باید بخوری و نه.................

 

 

2)دوم اینکه پسریه من نشستن و یاد گرفت........

ماشاالله 1000ماشاالله از همون اول هم زود گردن گرفتی هم زودی قدم بر داشتی هم اینکه قند عسلم نشستن و یاد گرفتی چند وقتی بود میدیدم میتونی بشینی ولی بخاطره اینکه به کمرت فشار نیاد زیاد اینکارو نمیکردم ولی اواخر شش ماهگیت دیگه خودت به راحتی و بدون کمک گرفتن از متکا میشینی و تسلط داری به نشستنت قربون اون پاهای گملیت بشم من که اینقدر خوشگل میشینی

 

 

3)سومین و مهمترین اتفاق هم روییدن اولین مرواریدای پسرمه

محمد پارسایی من عشقم هستیم در اومدن دندونای خوشگلت مبارکت باشه عزیزم

بالاخره بعد از کلی اب دهن ریزون و بیقراری یه شب که مامان بردم شما رو بخوابونم با دستم امتحان کردم و یه چیزی احساس کردم حسم مثل اون موقعی بود که بیبی چکم مثبت شد و کلی استرس داشتم  بردمت تو اشپزخونه و یه قاشق برداشتم و بردم دهنت که یدفعه یه صدایی به گوشم رسید عزیزم بود تو رو دادم بغله عزیزو شروع کردم به بالا پایین پریدن و  جیغ و ویغ کردن بعدم لپای تو رو چلوندم و حسابی بوست کردم خیلی حس خوبی بود نمیدونم چرا ؟خوب همه ی بچه ها دندون در میارن ولی اینکه میدیدم تو مال منی و کم کم داری بزرگ و بزرگتر میشی و به قول خودم داری کم کم ادم میشی خیلی برام حس خوبی بود اون روزبیست وهفتم اردیبهشت بود و بعد از دو روز دیگه دومین دندونتم جوونه زد حالا شما صاحب دو تا دندون خوشمل موشملی......

 

 

 

راستی برا پسرم اش دندونی هم درست کردم کلی هم کادو برات اوردن عکسای اش دندونیت تو گوشیه که هر چی گشتم رم ریدر و پیدا نکردم بعد برات عکس تزیینش و میزارم

همه ی این اتفاقا خونه ی دو تا مامانیا رخ داد

و اما چند تا عکیس از این ماه تپل خان........

مامانی اینجا دست من و محکم گرفتی خوابیدی تو خوابم داشتی میخندیدی فدات بشه مامانت...

جمعه عمه مینا از کانادا میان و ما به مدت 50 روز مهمون مامانی اینا هستیم دوباره خخخخخخخخخخخخخخخخ

هفته ی دیگه چهارشنبه هم عازم مشهدیم خلاصه اگه دیر برگشتیم ما رو فراموش نکنید دوستان

                                          تا بعد.............................

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (6)

مامان اعظم
8 خرداد 93 11:03
عزیزم نوش جونت خاله آش دندونی هم نوش همه باشه...انشاالله ب سلامتی
مامان محمد پارسا
پاسخ
مرسی خاله
مامان مینای آرتین
8 خرداد 93 11:11
مبارک... مبارک... مبارک... مرواریدهای سفیدت مبارک عسلم... چقدرم مردونه نشستی خاله جون... الهههههههههی غذا خوردنش ببین
مامان محمد پارسا
پاسخ
خاله جون اخه از الان میخوام ابهتم و حفظ کنم اخه مامانم همیشه میگه مرد باید ابهت داشته باشه از دست این مامانم
مامان نی نی کوچولو
8 خرداد 93 17:57
هزار ماشاالله چقدر رویداد داشتی تو عزیز دلمآره واقعا من نمیدونم این وروجک ها چرا رویداداشونو تو خونه ی مامانی ها بروز میدندمبارکت باشه خاله جون اولین مروارید قشنگتماشاالله خیلی ناز و دوست داشتنی شدیدلم میخواد از همین جا بیام بخورمت جوجو.راستی مامانی التماس دعامواظب عسلی من باشین میبوسمتون
مامان محمد پارسا
پاسخ
محتاجیم به دعا البته من میدونم چرا؟چون ما از 12 ماهسال 10ماهش و خونه ی مامانیا چتر باز میکنیم شما هم مواظب طاها جون باشید
♥ مامان مهیلا♥
8 خرداد 93 20:52
سلام گلم وای مبارکه این همه اتفاق تو 6ماهگی رکورد زده مهیلای من کی این ماهه شه خیلی سخته نوزادی از طرف من بوسش کنین
مامان محمد پارسا
پاسخ
عزیزم چشم رو هم بزاری شش ماهه شده مهیلا جونم.باور میکنی من الان دلتنگه دوران نوزادیه محمد پارسام؟سخته ولی وقتی میگذره دلتنگش میشی توام مهیلارو ببوس
مامان محمد پارسا
10 خرداد 93 17:17
iهزار ماشا اله به این پسملی بانمک .عزیز هم اسم پسر منی که خاله پسر منم آبانی و یه سالی از شما بزرگتره به به چه تفاهمی خدا حفظش کنه براتون مامانیممنونم مامانی خدا حفظ کنه محمد پارسا گلی رو
الهام
19 خرداد 93 14:43
آی آی آی این چرااینجورکی شده یهووووووو.....جییییییییییگر چاگالو ماگالوووو...دندونات مبارک عزیییییییزم.....نشستنتشووووو....خداااااا....بوووووس بوس نینیه خوشجلم