محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

پسملی قند عسلی

یک روز سخت برای مامان................

1393/2/8 15:01
420 بازدید
اشتراک گذاری

شیطون بلا سلام......

مامانی الان که دارم برات مینویسم دارم از فرط خستگی و گرسنگی و خواب از پا در میام.........

امروز یکشنبه هست و محمد پارسا 5ماه و 5روزست.

ساعت 3نصف شب از خواب پاشدی و طبق معمول شروع کردی به سرت و بلند کردن منم که هر کاری کردم خوابت نبردمجبور شدم و پا به پات نشستم تا بالاخره رضایت دادی و لا لا کردی   

دوباره ساعت 8صبح با صدای جنابعالی از خواب پاشدم وشروع کردیم بازی و ورزش و پوشک عوض کردن رو طبق معمول هر روز

ساعت شد 10کم کم اثار خواب تو صورتت نمایان شد و من خوشحال و توام زودی خوابت برد اینجا بود که تلفن پشت تلفن به صدا در میومد از مامانی بگیر تا خاله فاطمه ......همشونم کلی حرف نگفته داشتن و منم همچنان گرسنه و خواب الود

ساعت10/30با صدای زنگ تلفن از خواب پاشدی مامانی بود و ازم خواست لب تاپ و روشن کنم تا تو رو ببینه

مامانی که قطع کرد رفتم اشپزخونه تا یه لقمه نونی بخورم که صدات همه جا رو پر کرد حالا گریه نکن کی گریه بکن هر کاری میکردم اروم نمیشدی تا بالاخره با اسباب بازیات ساکتت کردم ساعت شد 12 وتو همچنان در حال شیطونی و من همچنان گرسنه...........دلم برا خودم سوخت

گفتم میبرمت حمام تا خسته بشی و بخوابی وسایلت رو اماده کردم بردمت حمام و حسابی شستمت بلکم خسته بشی..از حمام اوردمت و دیدم بله داری نق میزنی که بخوابی که یدفعه یه صداهایی به گوشم رسید...................

بله شما پی پی کرده بودی و از بس زیاد بودهمه ی لباسا و تشکت و خراب کرده بودی ....ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

دوباره شستن و پوشک و لباس عوض کردن و............................

با خودم گفتم اشکال نداره عوضش الان دیگه چند ساعتی راحت میخوابه رو پام خوابوندمت نگات کردم نگام کردی قربون صدقت رفتم بازم نگام کردی و  در همین حال که نگام میکردی بازم همون صداها  به گوشم رسید.....اره مامانی درست حدس زدی.....بازم پی پی............بازم شستن.....بازم پوشک عوض کردن................

نمیدونم الان ساعت چنده چون ساعتمون باطریش تموم شده  ولی بالاخره موفق شدم تو رو بخوابونم البته رو پام امیدوارم گذاشتمت زمین بیدار نشی پسری........اخه من همچنان گرسنه و خسته و کوفتم

تازه قدر مامان مهربونم و میدونم

البته ما که بچه های خوبی بودیم

ولی با این حال دمت گرم مامان چی کشیدی تا ما به اینجا رسیدیم

دوستت دارم

خدا جون سایه ی هیچ پدر و مادری رو از سر بچه هاشون کم نکن.....................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

♥ مامان مهیلا♥
7 اردیبهشت 93 19:22
وای چه خوردنیه این پسر دلم میخواد اینجا باشه دو سه تا بوس از اون لپای آویزونش بکنم مواظب داماد آینده ی ما باش
مامان نی نی کوچولو
7 اردیبهشت 93 23:35
الهی قربونت برم آخ که از دلم گفتی.ما 2 تا چقدر داستان زندگیمون شبیه همهمن هم با طاها خان هر روز همین برنامه رو دارم.امروز هم طاها خان تشکشو کثیف کرد.ومن بیچاره دوباره همون کاراواقعا هم من بعده اینکه طاها را به دنیا آوردم تازه قدر مامانمو فهمیدم.حسرت یه خواب راحت و بدون سر و صدا به دلم مونده.خلاصه عزیزم مادیگه همینیم.مادریم......مادر........خدا این وروجک ها را از ما نگیره انشاالله.
مامان محمد پارسا
پاسخ
خیلی خوبه یکی باشه که ادم رو بفهمه ولی مادر بودن با همه ی سختیاش زیباست انشاالله همیشه سالم باشن تا باشه از این کارا
مريم
8 اردیبهشت 93 15:10
تو ك خيلي خوب بودي وصفشو شنيدم مادر شوهر
الهام
8 اردیبهشت 93 19:00
پریشب خونه مامان خودم بودیم...تا ساعت 5 بیدار بود آرمانی....همینجور از بالا و پایین خودشو راحت میکرد از ساعت 10 شب تا 5 صبح 6 دفعه لباساشو عوض کردم...!!!!هی میرفتم لباس و دستمالا رو میشستم دوباره از اول....وای که چه شبی برام ساخت مثلا رفته بودم مهمونی!!! آخرشم گریه کردم و اون هر هر بهم میخندید تا دوباره منو خندوند!!! همینند دیگه بچه اند و ما هم ماااااادر
مامان محمد پارسا
پاسخ
بمیرم برات الهام چی کشیدی همینه دیگه با یه خندشون بالا سرمون دوتا گوش سبز میشه و خر میشیم............قربونشون برم من
الهام
8 اردیبهشت 93 19:02
ولی ای خدا چقدر این محمد پارسا جیییییییییییییییییییییییگره....اون پاهاشو باید پووووف پوووف کنی...عبجی دووووووووووشت دارم تپل خااان...کاش میتونستم ببینمتو کلی ماچ و بوست کنم خوردنی
مامان محمد پارسا
پاسخ
خاله الهام دل به دل راه داره منم دوشتون دارم ارمانی رو بیشتر
مامان اریان
28 اردیبهشت 93 20:56
واییییییییی خدا چه پسر نازی خدا حفظش کنه مامانی اسپند دود کن حتمااااااااااااابه وب اریانه منم سر بزن خوشحال میشیم