محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

پسملی قند عسلی

روایتی موقت از 6ماهگی پارسایی........

1393/2/31 9:07
512 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  یکی یدونم  گل  گلدونم چراغ خونم........

مامانی اومدم یکم برات بنویسم و زودی برم پست 6ماهگیت یکم دیر شد پسری اخه تو تب داری و بیحالی ومن باید مواظبت باشم.......

دیر مینویسم ولی عوضش پر و پیمون  اخه مامانی با پایان این ماه از زندگیت کلی تغییر و تحولات برای جنابعالی اتفاق افتاده از غذا خور شدنت و بدون کمک مامان نشستنت و مهمتر از همه روییدن اولین مروارید پسرم و دندون در اوردنت...........

مامانی دوشنبه 29اردیبهشت نوبت واکسن 6 ماهگیت بود بابا من و شما و عزیز و رسوند مرکز بهداشت و خودش در رفت اخه بابا اصلا نمیتونه گریه تو رو ببینه و این موضوع خیلی ناراحتش میکنه اولش شما مثل یه پسر خوب نشسته بودی و منتظر بودی تا نوبتمون بشه ......

این شکلی..

 

 

بعد خانم پرستار صدامون کرد و شما رو وزن کرد ماشاالله 10400بودی و قدتم 68بود دوباره این خانمه شروع کرد به غر زدن که پسرتون وزنش زیاده و رژیم بدبد بهش و این چرت و پرتا که منم خودم و زدم به کوچه ی علی چپ.

الهی بمیرم برات مامان دوتا واکسن داشتی که  بعد از دادن قطره بهت یکی رو به پای راستت زد اینجا عزیز نگه داشته پاهات رو

 

 

و بعد به پای چپت واکسن زدن

 

فدات بشه مامان که شما اینقدر پسر ارومی هستی زیاد گریه نکردی ولی تب داری و بیحالی مامان جون.این چند روز خونه عزیز بودیم و عزیزم کمک مامان کلی مراقبت بود اینجا هم بغل عزیزی در حال هوا خوری....... 

این یه روایت موقت بود از این ماهت جمعه میام و مفصل برات مینویسم و عکس میزارم از 6ماهگی دردونم........                       

پس تا بعد.............................                                                                                      

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان علی
31 اردیبهشت 93 11:17
سلام. خوبی؟ عزیزم..خدا پسرت رو حفظ کنه. ..مواظبش باش. ..زیاد به حرف دکترا گوش نده
مریم
31 اردیبهشت 93 20:09
ننه شوهر تو ک کار بلد نیستی خدا خیر بده عمه خانوممو ک همش باید کارای تو رو انجام بده . پسری دیگه داری بزرگ میشی مرد میشیااااا