11 ماهگی نینیمون........
یه پسر دارم تا نداره....
اول از همه سلام به شما دوستای گلم و بعدم سلام به روی ماه پسر خودم....
پسر مامان یازده ماهشم به خوبی و خوشی تموم شد و حالا من یه محمد پارسای یازده ماهه دارم.هورااااااااااااااااا
وای که چقدر این روزا من و بابا یاد پارسال این موقع هارو میکنیم.وای که چقدر بیتابه دیدنت بودیم.وای که تو خوابم نمیدیدیم خدا یه همچین پسری بهمون بده.وای وای وای
اول بگم از اوضاع و احوال خودم:یه مدت بود عذاب وجدان گرفته بودم بدجور.حس میکردم اونجور که باید برات وقت نمیزارم از اون طرف تو غذا خوب نمیخوردی و من احساس میکردم تقصیر منه
با خودم میگفتم شاید دستپخت من و دوست نداری و این حس خیلی بدی بهم میداد
دیگه عزمم و جزم کردم و یه برنامه ی غذایی نوشتم و زدم رو یخچال.
هر روز برات یه چیز جدید درست میکنم مثلا ابگوشت یا سوپ یا انواع پلو اگه ببینم نمیخوری زود تند سریع برات گوشت ابه درست میکنم دست رد به هر کدومشون بزنی به گوشت ابه دست رد نمیزنی خیلی دوست داری
خلاصه خیلی بد غذایی مامانی.صبحونم یه روز در میون میخوری ولی کلا این ماه بهتر شده غذا خوردنت خداروشکر و گوش شیطون کررررررررررر.البته اینا تا امروز بود اخه امروز وقت دکتر داشتی و دوباره دکتر مرندی کلی دعوامون کرد که این چه وضعشه خانم؟؟؟؟؟
چرا وزن بچه اینقدر بالاست و منم که خودم و به اب و اتیش زدم تا باور کنه تو خیلی بد غذایی ولی باور نکرد....
ماشاالله قد کشیده بودی و قدت 78 بود و دکتر گفت اگه قدش بلند نبود 4 کیلو اضافه وزن داشت ولی الان 2کیلو ونیم اضافه وزن داری...خلاصه هم به شما هم به بابا تاکید کرد باید رژیم بگیرید.
من و بگو با چه دلهره ای به دکتر گفتم اقای دکتر پارسا اصلا صبحونه نمیخوره چیکارش کنم؟ایشونم گفتن هیچی فقط روزی چند بار خداروشکر کن که صبحونه نمیخوره با این وزنش
خوب من پسر تپل دوست دارم..اصلا میدونی پارسا دو هفته پیش که سرما خورده بودی و بردیمت دکتر 13کیلو و 800 بودی و امروز شده بودی13 کیلو 700....یعنی 100گرم کم کرده بودی.نمیدونی چقدر غصه خوردم واسه100گرمی که کم کردی حالا چجوری میتونم ببینم لاغر میشی و غذا بهت ندم؟؟؟؟
چند روز پیش حالم بد شد و رفتم بیمارستان این سومین باری بود که اینجور میشدم خلاصه تو راهه بیمارستان کلی سفارشت و به بابا کردم که اگه من رفتنی شدم تو رو تنها نزاره و زن نگیره و از این حرفا..البته اخرش راضی شدم به زن گرفتن بابا فقط گفتم تو رو پیشش تنها نزاره.بابا هم تموم راه و داشت بهم میخندید.خلاصه اصلا جنبه ی مریضی و بیمارستان نداره این مامانت.
و اما شما پسری:
_صبحا از خواب که پا میشی جوجه ی رو تشکت رو نشونم میدی و میگی (اوووو)و کلی براش ذوق میکنی
_می ایستی و دستات و ول میکنی و ده پونزده ثانیه خودت و نگه میداری ولی از راه رفتن خبری نیست
_وسایل کشوهای اشپزخونه از صبح تا شب بیرونه شب که میخوابی مرتبشون میکنم
_در فریزر رو که باز میکنم دیگه اجازه نمیدی ببندمش و کلی اونجا بازی میکنی تا دست و پات یخ میکنه و به زور میبندم درش رو
-پارسا خیلی قشنگ میرقصی دستات و میاری جلو صورتت و تکونشون میدی و بدنتم که با ریتم اهنگ تکون میدی البته سینه زدنم بلدی ولی همیشه انجامش نمیدی
_کلمه هایی که میگی(ماما)(بابا)(به به)(بای بای) و بعضی مواقع که میگم اب به بیارم میگی(اب ب)
_محمد پارسا زنگ ایفونمون که میخوره و صفحش روشن میشه اینقدر خوشحال میشی که خدا میدونه و شروع میکنی بلند بلند صدا در اوردن و هی ایفون و به من نشون میدی.بعدشم من در و باز میزارم و میدونی که الان یکی میاد بالا میای جلو ی در میشینی و هی نگاه میکنی ببینی کی میاد هر کسیم باشه براش ذوق میکنی
_اها راستی با بابا قایم موشک بازی میکنی.بابا میره تو اتاق خواب قایم میشه و توام دنبالش میری قبلا همیشه بغله کمد دیواری قایم میشد و تو با سرک کشیدن پیداش میکردی ولی الان میره و پشت تخت قایم میشه و تو بعد از اینکه میبینی کنار کمد نیست پامیشی لبه ی تخت و میگیری و میری پشت تخت و پیداش میکنی..بازیه کلاغ پرم بلد ی مامان......
چند روز پیش میخواستیم بریم مهمونی گفتم یه دست لباس نو بپوشونمت..رفتم و یکی از لباسایی که خیلیم خوشگل بود و 12 تا 18 ماهه بود رو اوردم که بپوشونمت خلاصه به زور کردم تنت و دیدم هم استینش کوتاه هستش هم دگمه های زیرش اصلا بهم نمیرسیدن تا بسته بشن خیلی غصه خوردم اخه یه دست دیگه از همین لباسارم داشتی که اونم برات کوچیک شده بود و من به هوای اینکه 12 تا 18 ماه روش زده گذاشته بودم برا زمستونت..وقتی دیدم اینجوره رفتم سراغ کمد لباسات و یکی یکی امتحانشون کردم .
بله مامان کاپشنی هم که برای یکسالگیت خریده بودیم کوچیک بود برات و سویی شرتی که عمه میترا برات اورده بود و برا دو سال بود فیت تنت بود و اندازت بود
خلاصه رفتیم که برات کاپشن بخریم که کاپشنای یکساله اصلا اندازت نبودن و سایز بزرگترشونم تنش اندازت بودن و استیناشون کلی برا بزرگ بود و ما از خرید منصرف شدیم.البته خداروشکر که نخریدیم چون وقتی اومدیم خونه و کاپشنی که برا دو سالگیت تو کمدت بود و پوشوندیمت دیدیم اینم همونجوره و تنش اندازته و تصمیم گرفتیم امسال همون و بپوشونیمت.
من و بگو دلم خوش بود تا دو سالگیت لباس داری ولی ماشاالله 1000000ماشاالله تمام لباسای تا دوسالگیت و باید تا عید استفاده کنم وگرنه کوچیک میشن برات.
دیگه عرضی نیست قربونتون
تازگیا این شکلی رو پاهات میشینی هر چند بامزه میشی ولی دوست ندارم عادت کنی به این جور نشستن....
اینم چند نمونه از شیطونیات: