محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

پسملی قند عسلی

اولین عاشورای محمد پارسا........

سلام عزیز دلم   این یکی دو هفته مسافرت بودیم..هفته ی قبل از عاشورا رفتیم نطنز  و اصفهان خونه ی خاله زینب و تو تا میتونستی با امیر مهدی بازی کردی و خوش گذروندی.   بچه های بزرگتر از خودت و دوست داری و باهاشون بازی میکنی ولی برای بچه های کوچیکتر از خودت عکس العملی نشون نمیدی   راستی دیشب دو سه قدم راه رفتی ولی امروز هر کاری کردیم و هر چی تاتی تا تی کردیم راه نرفتی تنبل خان   یه سری از عکسا مونده بود گفتم بزارمشون برات          راستی مراسم شیرخوارگان حسینی بود و قسمت شد که نطنز ببریمت این مراسم..خیلی لباست بهت میومد هزار ماشاالله    ...
26 آبان 1393

وقتی پارسا مظلوم میشه/دنیا برام تموم میشه..........

سلام مامانی   خیلی خستم و داغون از احوال 10 ماهگیت بگم  اینکه تو این ماه پشت سر هم مریض میشی   یک هفته پیش بود که روی لبت جوش زد البته من فکر میکردم جوشه بعد از یکی دو روز بزرگتر شد و بازم ما فکر کردیم تبخاله تا اینکه تعدادشون زیاد شد   بردیمت دکتر و دکتر تشخیص داد زرد زخمه.همه ی وجودم اتیش میگرفت وقتی اون صورت خوشگلت و میدیدم که به این روز افتاده اخه خیلی بد جور شده بود داروهات و بهت میدادم و هر روز صبح اولین کارم نگاه به صورتت بود و بادیدن بهبودیشون خوشحال میشدم   گذشت و تو خوب شدی یکی دو روز شاد و شنگول بودیاز پریروز سرما خوردی و اب بینیت اویزون شده دیشب از بس سرفه میکردی حالت ب...
10 مهر 1393

10 ماهگی یکی یدونم.......

از روزی که تو بدنیا امدی من متولد شدم و از ان روز هم پسرم شدی هم همه ی دنیای من پسرک اسمانی من جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر است و تو عاشقانه ترین باور خواب و بیدار منی گوشه ی دلم روز به روز را با نگاه رو به کامل تو اغاز میکنم سپاس خدایی که گیلاس باغ بهشت را به من عطا کرد سایه ی خدای عشق بر سرت مدام پسرم ......                                             &nb...
31 شهريور 1393

9ماهگی تپل خان.......

سلام به همه ی دوستای گلم.... وبعد از اون عذر تقصیر بابت نبودنمون....... پارسای من بازم پستات دیر شد...شرمندتم مامانی این چند وقت یه پامون خونه ی خودمونه یه پامون هزار جای دیگه.......... و حالا بگم از اوضاع واحوال این چند وقت محمد پارسا...... اول اینکه پسرم تا الان 6تا دندون در اورده یکی از یکی خوشگلتر   اواخر ماه هشتم محمد پارسا حرکتش  از سینه خیز به چهار دست و پا تغییر کرد و برا خودش جولونی میده تو خونه والبته یکی دو روزه یاد گرفته باکمک مبل و میز و سه چرخه و......پا میشه می ایسته ولی حرکت نمیتونه بکنه..   کلماتی مثل (ماما)(با با)(بای بای)(دد) رو  میگه البته اینم بگم که اولین کلمه ای که گفت (...
4 شهريور 1393

محمد پارسای 7ماهه من.......

سلام پسرک نازم... پست 7 ماهگیت بنا به دلایلی دیر شد که یکی از اونها کمر درد مامانی بود..انشاالله خدا همه ی مریضارو شفا بده مامانی شما رو هم همینطور.. دیشب بعد از یک هفته اومدیم خونه و تو امروز اونقدر من و اذیت کردی و بهونه گرفتی که بعد از ظهر به بابایی رضا زنگ زدم اومد دنبالمون و دوباره رفتیم خونه بابایی.   پسرکم فقط خدا میدونه چقدر این دوران از زندگیم برام شیرین و دوست داشتنیه نمیدونم چطور بیانش کنم وصف این روزهام رو   روزایی که تو یاد گرفتی و مامان و دعوا میکنی و با دو تا دستات میزنی تو صورتم و با صدای بلند میگی(اوووو) ای جونم دلم میخواد گازگازیت کنم اون موقع.....   روزایی که کار من شده برد...
8 تير 1393

مشهدی محمد پارسا.........

سلام مشتی خوبی پسریه من؟ مامان خیلی دوست داشتم اولین مسافرت عمرت سفر به مشهد و زیارت امام رضا باشه اما نشد عید هم شرایط جور نشد و هم شما خیلی کوچولو بودی و ما نمیتونستیم از پست بر بیایم خلاصه من و تو و بابا همراه عمه مینا و بچه هاش و مامانی و بابایی رفتیم مشهد خیلی خوش گذشت شمام با بابا میرفتی زیارت و دستت رو میزدی به ضریح انشاالله امام رضا تند تند بطلبتمون.. مامان الان کنارم نشستی و نمیزاری تایپ کنم اخه اگه ده تا اسباب بازیم کنارت باشه تا چشمت به تبلت و لبتاب میفته همه رو میزاری کنار و میای سراغشون.سیم و که دیگه نگو اگه یه سیم دستت بدم کلی باهاش بازی میکنی و نوش جانش میکنی مهندس مامان خلاصه پسملی قند عسلی تو این مسافرت شما او...
27 خرداد 1393

3رویداد مهم زندگی محمد پارسا..........

سلام تپل خان.......... اخیش خدایی هیج جا مثل خونه ی خود ادم نمیشه این حرفیه که من و بابا بعد از اینکه یک هفته خونه ی بابا روح الله و بعدش یک هفته خونه ی بابایی رضا میمونیم و برمیگردیم میزنیم اینجور ادمای قدر شناسی هستیم من و بابا....خلاصه امشب بعد از مدت ها اومدیم خونه ی خودمون خدا فردارو به خیر بگذرونه چون شما حسابی ددر دودوری شدی و اصلا از خونه ی خلوت خوشت نمیاد.     مامانی این ماهی که گذشت برای من خیلی ماه شیرینی بود عشقم اخه نشونه های بزرگ شدنت و بیشتر دیدم و بیشتر برات ذوق کردم.   مامانی این ماه حسابی شیرین شدی و کلی خاطر خواه پیدا کردی از همسایه ها بگیر که هر روز میان و میبیننت(همسایه های مامانیا رو میگ...
8 خرداد 1393